loading...
دلداده
علی بازدید : 1264 پنجشنبه 15 دی 1390 نظرات (0)

تو گردان شایعه شد نماز نمی خونه!گفتن:«تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!»باور نکردم و گفتم:
«لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه.»وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست
 و چهار ساعت نگهبان شدیم. با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین،
در کمینش بودم تا سرحرف را باز کنم.

ـ تو که برای خدا می جنگی، حیفه نیس نماز نخونی...لبخندی و گفت: یادم می دی نماز خوندن رو!ـ بلد نیستی!؟- نه، تا حالا نخوندم!همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم.

توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند.دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند
و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم هنوز مسافتی
دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد.
 

آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه اش صلیب کشید
 و چشمش به آسمان یکی شد....

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام امیدوارم اهل شعر و شاعری باشید . ممنون می شم اگه شعری گفتید یا جایی دیدید برسونید به من تا تو وبلاگ به اسم شما نشون داده بشه . در ضمن بهترین مطالب وبلاگ رو در قسمت صفحات جداگانه هم قرار می دهم . نظر یادتون نره . یا علی مدد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
    نظرسنجی
    چقدر شعر دوست دارید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 238
  • کل نظرات : 238
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 71
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 136
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 170
  • بازدید ماه : 293
  • بازدید سال : 6,782
  • بازدید کلی : 981,720
  • کدهای اختصاصی